هرمنوتيك متون را به حق مىتوان در دو مسئله خلاصه كرد: 1. تعيين و عدم تعيين معنا; 2. فهم و تصميم پذيرى.
متن معنايى دارد كه مىخواهيم آن را بفهميم. پيدا است كه هرمنوتيك هم با اين معنا و فهم آن سروكار دارد. آيا معناى متن فى نفسه معين است؟ يا اين كه معناى متن همچون مومى است كه در اثر علل و عوامل مختلفى شكل خود را عوض مىكند و تغيير مىيابد؟ تعين در اين مورد به اين معنا است كه معناى متن ثابت و علل و عواملى در آن تاثير ندارد و مراد از عدم تعيين اين است كه اين معنا در اثر علل و عواملى و تحتشرايطى خاص تغيير مىيابد، شكل عوض مىكند، و محتوا تغيير مىدهد.
مسئله دوم با اين پرسش شروع سروكار دارد كه آيا مىتوان اين معنا را فهميد؟
فهمها تا كجا مجازند؟ آيا ميان فهمهاى متفاوت مىتوان داورى كرد و برخى را ابطال يا اثبات كرد؟
در مسئله فهم وتصميمپذيرى پاسخ اين قبيل پرسشها مورد بررسى قرار مىگيرد. دو مسئله فوق، موضوعات هرمنوتيك متن هستند و هر نظريه هرمنوتيكى بايد پاسخى در خور به آن بدهد.
در هرمنوتيك متون دينى دو مرز را بايد در نظر داشت: جزمانديشى محض و شكاكيت. در بحث تعين و عدم تعين معنا اين دو به اين شكل رخ مىنمايند كه برخى براى متن معنايى يكه و يگانه و كاملا معين در نظر مىگيرند; يعنى در باب تعين معناى متن جزم انديش محضاند و هيچگونه تغيير و تحولى را در آن روا نمىدارند. اينان را بايد «جزم انديش تمام عيار معنايى» ناميد. در مقابل، برخى ديگر هيچگونه تعيينى براى معناى متن قايل نيستندو آن را كاملا متغير و متحول مىدانند. اينان را بايد «شكاكيت تمام عيار معنايى» ناميد. تقابل اين دو ديدگاه، يعنى جزمانديشى تمام عيار معنايى و شكاكيت تمام عيار معنايى، تقابل تناقض است; چرا كه بنا بر ديدگاه نخست، معناى متن كاملا معين و بنابراين ديدگاه دوم، كاملا نامعين است.
اما چه علل و عواملى يا چه شرايطى در ديدگاه دوم به معناى متن تغيير مىبخشد؟ طرفداران ديدگاه دوم پاسخهاى متفاوتى به اين پرسش دادهاند. برخى مىگويند معناى متن با توجه به قصد و نيت نويسنده تعين مىيابد; برخى ديگر سياق و زمينه را عامل تعينبخش مىدانند، و برخى هم اجتماع قاريان متن را عامل تعين بخش مىدانند. نظريات ديگرى هم در كار است. همه اين نظريات، بالاخره بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه معناى متن تعين ندارد و با چيز ديگرى تعين مىيابد.
نزاع اين ديدگاهها را مىتوان در دو دسته كلىتر جاى داد: برخى متن را همچون آينه مىدانند و برخى ديگر، همچون پنجره. آنان كه متن را به مثابه يك پنجره مىبينند، مىگويند متنپنجرهاى است كه با ايستادن در مقابل آن و با نگريستن به پشت آن، چيزهايى را كه در آن اطراف قرار دارند، مىبينيم. البته ممكن استشيشه پنجره، تصوير خود ما را با صحنه بيرون تا حدى مخلوط كند; ولى با نگريستن به اين پنجره، ما عمدتا آن سوى آن را مىبينيم. آن سوى اين پنجره چيست؟ و ما چه چيزهايى را مىبينيم؟ ما عمدتا انديشههاى مؤلف و شرايط زندگى و محيط او را مىبينيم; قصد مؤلف را مىبينيم؟ و ما چه چيزهايى را مىبينيم؟ ما عمدتا انديشههاى مولف و شرايط زندگى و محيط او را مىبينيم؟ قصد مؤلف را مىبينيم; يعنى با خواندن متن در مىيابيم كه او چه چيزى را در نظر داشت و قصد كرده به خواننده انتقال دهد. اگر در جايى در معناى متن ترديد داشته باشيم و دقيقا مراد از آن معلوم نباشد، بايد به قصد مؤلف و افكار او رجوع كنيم تا مراد او روشن شود. در اين تصوير از متن، نقش قصد مؤلف در تعين معناى متن به حداكثر رسيده، نقش خواننده و سياق و غيره به حداقل مىرسد. اين ديدگاه «قصد گرايى» نام گرفته است. شلاير ماخر از بنيانگذاران هرمنوتيك نوين و هرش از نظريه پردازان معاصر، با اختلاف در جزييات و برخى اصول، طرفداران اين ديدگاهند. (1)
آنان كه متن را به مثابه يك آينه مىدانند، بر اين نكته تصريح دارند كه خواننده با نگاه به متن، يعنى با خواندن آن، خود و انتظارات و پيشداورىها و زمينه فكرى و اجتماعى خود و غيره را مىبيند. متن به جاى اين كه آن سوى خود را نشان دهد، خواننده را و عصر او را و معارف عصرى او را نشان مىدهد. خواننده به جاى اين كه مؤلف و افكار مؤلف را ببيند، آنچه را كه مىخواهد و در دل دارد مىبيند.
متن آينهاى است كه خواننده و درون او را منعكس و برملا مىسازد. پيداست كه اين ديدگاه نقش خواننده را به حداكثر و نقش قصد مؤلف را به حداقل مىرساند.
پيامد اين دو ديدگاه در قلمرو متون دينى روشن است. بنابر ديدگاه اول كسى كه متن دينى را مىخواند، مقاصد خدا و پيامبر و ائمه را مىيابد; يعنى به پيام الهى، اوامر و نواهى او راه مىيابد. سرچشمه معنا قصد مؤلف و گوينده است. اما طبق ديدگاه دوم، خواننده، عصر خود و معارف و انتظارات و... خود را در متون دينى مىبيند و سرچشمه معنا اين امورند. هر دو ديدگاه معناى متن را فى نفسه نا متعين مىدانند و عوامل تعين را امرى بيرون از متن، خواه قصد مؤلف و خواه خواننده و زمينه فكرى او مىدانند. به طور كلى، نظرياتى كه عامل تعين معنا را بيرون از متن جستجو مىكنند «بيرونىگرايى معنا شناختى» (2) نام گرفتهاند. قصد گرايى و نظريات معطوف به خواننده، تنها دو نمونه از نظريات بيرونگرا هستند.
برخى در مقابل، سرچشمه معنا و تعين آن را در درون خود متن جستجو مىكند. متن از جملاتى فراهم آمده كه معناى هر يك فى نفسه نامعين است و تنها در سياق خود متن و با در نظر گرفتن كل متن، معناى جملات تعين مىيابد. در اين ديدگاه، در سطح متن تعين حاكم است; ولى در سطح جملات و واژهها عدم تعين. فلاسفه كل گرا (3) اين ادعا را در مورد زبان مطرح مىكنند و مىگويند واژهها در سياق جملات و جملات در بافت كل زبان معنا مىيابند. اين ديدگاه هم در باب معناى متن اين ادعا را مطرح مىكند. طرفداران اين ديدگاه معمولا به جاى قصد مؤلف، از قصد متن سخن مىگويند و مراد آنها همين است كه در سطح متن تعين حكم مىراند; هر چند در سطوح پايينتر از متن، يعنى در سطح جملات و واژهها تعينى در كار نيست. اين ديدگاه از اين جهت كه عامل تعين معنا در درون متن جستجو مىكند «درون گرايى معنا شناختى» را تصديق مىكند.
صورت كلى «دورهرمنوتيكى» (4) كه از قديم در هرمنوتيك مطرح بوده، با اين ديدگاه اخير همخوان است. اين دور در مكاتب و گرايشهاى مختلف هرمنوتيكى به صورت متفاوتى ظاهر شده، ولى صورت كلى آن به اين نحو بود كه براى فهم كل بايد بخشها و براى فهم بخشها بايد كل را بفهميم. در واقع بخشها و كل را با مقايسه با يكديگر مىفهميم. مثلا، براى فهم جملات و واژههاى يك متن بايد كل اين متن را بفهميم و كل هم در سياق اين جملات و واژهها فهيمده مىشود. دور هرمنوتيكى با اين تقرير با كل گرايى معنا شناختى كه اكنون به آن اشاره كرديم، تفاوت چندانى ندارد و در واقع دو روى يك سكهاند. تفاوت آنها در اين است كه كل گرايى (معنا شناختى) مستقيما به مسئله معنا مربوط مىشود، ولى دور هرمنوتيكى مستقيما به شيوه فهم معنا ارتباط دارد، ولى پيامدى در سطح معناى متن دارد و آن اين كه معناى متن تعين دورنى دارد; بخشها با كل و كل با بخش تعين مىيابد.
گفتيم برخى متن را همچون يك آينه و برخى ديگر همچون يك پنجره مىدانند. هر دو دسته بر اين نكته وفاق دارند كه تعين را در جاى ديگرى بايد جست. دسته اول معناى متن را به قصد مؤلف و دسته دوم آن را به خواننده و معارف او و... پيوند مىدهند. در سى سال اخير، هرمنوتيك شاهد بروز ديدگاه سومى هم بوده است. ديدگاه سوم نه يكسره به قصد مؤلف بها مىدهد و نه تعين معنا را تنها در خواننده و معارف و پيشدانستههاى او جستجو مىكند، بلكه تلفيقى از اين دو را مىپذيرد; تا حدى قصد مؤلف را، و تا حدى هم خواننده را سببساز تعين معنا مىداند. آنها محدودهاى از متن را در سيطره قصد مؤلف و محدوده ديگرى را زير فرمان خواننده او مىدانند.
نظريه وحى گفتارى و تثبيت آن از طريق كتابت چه پيامدى در بحث تعين و عوم تعين معنا دارد؟ بر طبق نظريه افعال گفتارى، وقتى گويندهاى با مخاطبى ارتباط زبانى برقرار مىكند، علاوه بر اينكه جملاتى را از زبان طبيعى خاصى بر زبان مىآورد، فعل ضمن گفتار انجام مىدهد; يعنى مضمونى خاص را به گوينده منتقل مىسازد. معنا در حقيقتبه اين سطح از فعل گفتارى، يعنى سطح فعل گفتار، مربوط مىشود. گوينده مضمونى متعين را به شنونده انتقال مىدهد. اين مضمون در قالب يكى از انواع دستورى، از قبيل امر، نهى، اخبار و غيره است.
گوينده با واژههاى يك زبان و جملات آن، كارهاى متفاوتى را انجام مىدهد و اين بدان معنا است كه واژهها و جملات، نقش خاصى را در ارتباط زبانى ايفا مىكنند; نقشى كه مثلا يك جمله ايفا مىكند، جملات ديگر ايفا نمىكنند. داشتن نقش خاص در گرو تعين معنا است. به عبارت ديگر، جملات و واژهها در ارتباط زبانى نقش خاصى را دارند و اين نقش در پرتو تعين معنا حاصل مىشود. اين سخن كه جملهاى مثلا معنايى خاص دارد، به اين معنا است كه آن جمله در ارتباط زبانى، نقش خاصى را ايفا مىكند. زبان ابزار ارتباط است و وقتى گويندهاى مىخواهد اين ابزار را به كار بگيرد، به نقش واژهها و جملات آن مىنگرد و متناسب با مقصود خود، واژهها و جملاتى را انتخاب مىكند كه در رساندن آن مقصود، ايفاى نقش مىكنند. (5)
ماحصل سخن بالا اين مىشود كه گوينده براى اينكه فعل ضمن گفتارى را انجام دهد، و مضمونى خاص را به شنونده انتقال دهد، واژهها و تركيباتى را از زبان طبيعى خاصى برمىگزيند. تعين معنا در اثر دو عامل حاصل مىشود: يكى واژهها و تركيبات زبان و ديگرى قصد گوينده. معنا از تعين ويژهاى برخوردار است. از اينرو، معناى عبارتهاى زبان را از خود آنها و نقشى كه در ارتباط زبانى ايفا مىكنند، بايد به دست آورد و در پارهاى از موارد كه با تفاسير متفاوتى مواجه مىشويم، بايد به قصد گوينده رجوع كنيم.
پيامد اين نكته براى هرمنوتيك متون دينى اين است كه معناى متن از تعين نسبى برخوردار است. اصل كلى براى رسيدن به معناى متن، تحليل زبان و ساختار متن و آشنايى با زبان متن است و در پارهاى از موارد كه با معناى متفاوت و تفسيرهاى گوناگون روبرو مىشويم، بايد به قصد و نيت مؤلف رجوع كنيم. متن براى خود قصدى دارد و مؤلف هم داراى قصدى است. قصد متن همان است كه از تحليل زبان متن به دست مىآيد و اين دو بر هم منطبقاند. به اين معنا كه در مواردى كه زبان متن، معانى متفاوتى را برنمىتابد، قصد متن همان قصد مؤلف است و در پارهاى از موارد كه تحليل زبان متن كمك نمىكند و مفسر را با معانى متعدد و متفاوتى روبرو مىسازد، بايد قصد مؤلف را اصل قرار داد و فاصله قصد متن را از قصد مؤلف كم كرد. پيشدانستههاى مفسر راجع به مؤلف، مىتواند در اين زمينه به او كمك كند.
وحى، افعال گفتارى خدا است و اين افعال گفتارى به صورت مكتوب درآمدهاند.
معناى متن، معناى افعال گفتارى خدا است; يا به تعبير دقيقتر، معناى افعال گفتارى تثبيتشده خدا است. معناى متن با محدوديتهاى ويژهاى همراه است و تعين خاصى دارد. تمام پيشفرضهايى كه در مورد خدا وجود دارد، در معناى متن دخيلاند و محدوديتهايى را براى آن به بار مىآورند. ما مىدانيم كه خدا دروغ نمىگويد و نيز در سخنانش هيچگاه تناقض رخ نمىدهد. اين اصل تنها دو پيشفرض از پيش فرضهايى هستند كه براى معناى متن تعين به بار مىآورند. از اين رو، هيچگاه مفسر نمىتواند متن را به نحوى تفسير كند كه برخى از جملات آن دروغ از آب درآيد. بهترين تفسير، تفسيرى است كه حداكثر انسجام را براى متن حفظ مىكند. تفسيرى كه حاكى از گونهاى از ناسازگارى در معناى متن باشد، مردود است.
مجموعه پيشفرضهايى كه در باره خدا در كارند، كمربند محافظى براى معناى متن هستند كه تعين آنرا كنترل مىكنند و به هنگام به وجود آمدن فاصلهاى ميان قصد متن و قصد خدا، اين فاصله را از ميان برمىدارند. متن دينى، از اين جهتبا متون ديگر تفاوت دارد. قرآن، افعال گفتارى خداست و با گلستان سعدى از اين جهت تفاوت دارد كه گلستان، افعال گفتارى خدا نيست. اگر گلستان هم مثلا افعال گفتارى خدا بود، همان پيشفرضهايى راكه در تفسير قرآن سودمندند، مىتوانستيم در فهم گلستان سعدى هم به كار بگيريم، ولى چنين پيشفرضهايى در تفسير ديگر متون در كار نيستند. ماجراى نزاع قائلان به تعين معنا با قائلان به عدم تعين معنا از خدا بهترين بحثهاى هرمنوتيك نوين است و چنانكه قبلا گفتيم عدم تعين معنا با شكاكيت و تعين معنا با نوعى جزمانديشى همراه بوده است.
قائلان به عدم تعين معنا هيچ محدوديتى براى معناى متن در نظر نمىگيرند و معناى متن را از عوامل ديگرى جستجو مىكنند. در مقابل قائلان به تعين، معناى متن را محدود مىسازند. ظهور نظريهاى از ميان اين دو كه از يك سو نه معنا را آنچنان نامتعين سازد كه هيچ محدوديتى براى آن در كار نباشد و نه آنرا به نحوى متعين در نظر گيرد كه فقط يك معنا داشته باشد. نظريات هرمنوتيكى را از چنگال شكاكيت و جزمانديشى رهانيده است.
ديدگاه افعال گفتارى، محدوديتهاى خاصى را براى معناى متون دينى ترسيم مىكند و تمام معنارا به بيرون از متن حواله نمىدهد. در گام نخست، خود زبان متن براى معناى آن تعينى را به بار مىآورد، و در گام دوم، افعال گفتارى خدا دستور زبان ويژهاى دارد كه براى معناى متن محدوديتهايى را به بار مىآورد.
اين محدوديت و تعين از اين ويژگى ناشى مىشود كه افعال گفتارى مورد نظر، افعال گفتارى خدا هستند. از اين رو، اين تعين به متن، به متن اصلى اختصاص مىيابد. متون روايى هم از اين جهت كه افعال گفتارى معصومان (ع) هستند، تعين ويژهاى دارند. ولى متون دينى از جهات ديگرى محدوديت دارند. خود نظريه افعال گفتارى براى معناى برخى از متون - دينى يا غيره دينى - محدوديتها و تعين خاصى را به بار مىآورد.
بنابراين نظريه، گوينده به ترتيب سه كار را انجام مىدهد.
1. جملاتى معنادار از زبانى خاص را به زبان مىآورد. اين فعل گفتار است.
2. كارى در ضمن گفتار انجام مىدهد، مثلا هشدار مىدهد يا از چيزى خبر مىدهد، امر مىكند و غيره. اين فعل «فعل ضمن گفتار» است.
3. مخاطب را به كارى خاص وامىدارد. اين كار سوم «فعل بعد گفتار» است. فعل بعد گفتار در متون دينى اهميت ويژهاى دارد. متون دينى صرفا گزارشى از عالم خارج، و يا متن ادبى نيستند، بلكه از مخاطبان، اعمال خاصى را مىخواهند. به بيان دقيقتر مىخواهند مخاطبان را به كارهايى وادار كنند. اين وادار كردن با روشهاى متفاوتى از قبيل امر، تهديد، بشارت، اندرز و غيره صورت مىگيرد. اين كارها، كارهايى مشخص و داراى تعيناند. مخاطب يا خواننده با فهم فعل ضمن گفتار در مىيابد كه خدا او را به كارهايى معين واداشته است. بنابراين، تعين در سطح فعل بعد گفتار از تعين در سطح فعل ضمن گفتار ناشى مىشود.
فعل ضمن گفتار با محتوا و معناى متن سروكار دارد و تعين آن به معناى تعين معناى متن است.
توجه به دليلى كه برخى از طرفداران عدم تعين معنا، در مقام رد قصدگرايى پيش كشيدهاند، در ايضاح تعين معناى متون دينى سودمند است. آنها مىگويند متن ممكن است گاهى جلوتر و يا عقبتر از مؤلف، معنايى در نظر داشته و خواسته است آنرا به ديگران انتقال دهد. متن فراوردهاى زبانى است.
مؤلف براى اينكه معناى مورد نظرش را به ديگران انتقال دهد، واژهها و تركيباتى را از زبان خودش برمى گزيند و با آنها متنى را سرهم مىكند. در اين ميان، ممكن است كه او واژهها و تركيبهاى زبانى را به نحوى كه كاملا منطبق بر معناى مورد نظر باشد، انتخاب نكرده باشد و جملات متن، مفيد معنايى باشد كه او اراده نكرده است و يا كاملا معناى مورد نظر او را افاده نكند و يا بيشتر از آن را افاده كند. لذا ممكن است متن گامى جلوتر و يا عقبتر از قصد مؤلف باشد. يعنى معناى مورد نظر مؤلف را كاملا انتقال ندهد و براى تفاسير متعدد جا باز كند، و يا معانىاى را بربتابد كه مؤلف آنها را قصد نكرده است.
پيدا است كه اگر دليل فوق تمام باشد، عدم تعين مطلق معناى متن را اثبات نمىكند. از اين كه گاه مؤلف در خلق متن موفق نبوده، نمىتوان نتيجه گرفت كه معناى آن به طور كلى با عدم تعين همراه است.
از اين گذشته، اين احتمال در متون اصلى به كلى منتفى است. اگر وحى مكتوب يا قرآن، افعال گفتارى خدا است، مؤلف در واقع خدا است. مؤلف در صورتى ممكن است كه در مشكل فوق گرفتار آيد كه از سنخ بشر باشد. بشر به خاطر محدوديتهاى بسيارى كه دارد، ممكن است در خلق متن كاملا موفق نباشد، ولى چنين محدوديتهايى در حق مؤلفى كه خدا است، جا ندارد. فاصلهاى ميان متن و مؤلف در كار نيست تا متن گامى جلوتر و يا عقبتر از مؤلف باشد و معنايى بيشتر و يا كمتر و يا مغاير با معناى مراد مؤلف افاده كند.
نظريه افعال گفتارى در معناى وحى مكتوب، تعينى خاص را به همراه دارد، ولى نبايد از اين سخن اين نتيجه نادرست را گرفت كه پس متن يك معنا دارد و بس! معمولا كسانى كه در باب وحدت و يا تعدد معناى متون دينى بحث كردهاند، يك يا دو نوع را ارائه مىدهند.
متن يا تنها يك معنا دارد و يا محدوديتى براى معناى متن در كار نيست. طرفداران اين شق اخير، گاهى با اين تعبير سخن مىگويند كه متن معناى خود را بر دوش ندارد و در هر سياقى، معنايى خاص مىيابد.
مشكل سخن اخير اين است كه با تجربه بشر همخوان نيست. بنا به تجربه بشرى، معناى متون تعين خاصى دارد. سادهترين اين مثال اين جمله است «استعمال دخانيات ممنوع». معناى اين عبارت اين است كه استعمال هيچ نوع دخانياتى مجاز نيست. ممكن است در هر موردى، خواننده اين عبارت را بر يك نوع حمل كند; ولى هيچ گاه نمىتواند آن را به معناى مجاز بودن استعمال دخانيات بگيرد.
استعمال دخانيات، همه انواع استعمال دخانيات را در بر مىگيرد، اعم از موارد قبلى و بعدى. از اين نظر معناى آن گسترده است و هيچ يك از اين موارد را به خصوص شامل نمىشود; بلكه معناى عام دارد كه بر همه اينها منطبق مىشود، ولى به هر حال استعمال اينها ممنوع است. مثالهايى از اين قبيل نشان مىدهد كه نمىتوان ادعا كرد كه همه متون و همه نمادهاى زبانى تعين معنايى و يا محدوديتهاى معنايى ندارند.
وانگهى، ارتباط زبانى از طريق متون به اين معنا است كه معناى متون حداقل از بعضى تعين دارد; هر چند اين تعين همان تعينى نباشد كه مؤلف اراده كرده است.
به نظر مىرسد هم نظريه عدم تعين مطلق معنا و هم نظريه تعين مطلق معنا با تجربهاى كه ما از متون داريم، همخوان نيست. از يك سو معناى متن آنقدر نامتعين نيست كه در هر سياقى، تعينى خاص بيابد، و از سوى ديگر آنقدر تعين ندارد كه تنها يك معنا را برتابد. اين دو شق تنها شقوق مسئله نيستند تا از نفى عدم تعين مطلق به تعين مطلق و يابالعكس برسيم. معناى متون، از برخى جهات تعين دارند و ممكن است از برخى جهات ديگر تعين نداشته باشد و اين هم به عوامل مختلفى بستگى دارد.
اين عوامل از متنى به متن ديگر فرق مىكند. در متن دينى اصلى، افعال گفتارى خدا بودن، يك عامل است. در متون ديگر ممكن است عوامل ديگرى در كار باشند. اما يك عامل در همه آنها مشترك است. هر متنى از متن ديگر متمايز است و هويت جداگانهاى دارد. ما وقتى متنى را مىخوانيم در مىيابيم كه معنايى غير از معناى متن ديگر دارد. اينهمانى هر متن خاصى محصول تعين معانى آن است. اگر معانى متن از عدم تعين مطلق برخوردار باشند، راهى براى تشخيص اينهمانى آن از اينهمانى متون ديگر در كار نيست. طرفداران عدم تعين مطلق مىگويند معناى هر متنى در زمينه و سياق خاصى تعين مىيابد. بنابراين، اينهمانى متن هم محصول زمينه و معلول آن است. دو عيب اين سخن مشهور است: اولا در سياق و زمينه واحد، دو متن غير هم هستند، چه عاملى موجب مىشود كه ما متنى را از متن ديگر در سياق و زمينه واحد متفاوت بدانيم؟ روشن است كه عاملى ديگر كه زبان متن باشد، بايد نوعى تاثير در تعين معناى آن و اينهمانى متن داشته باشد و تمام تعين متن را نمىتوان به پاى سياق و زمينه نوشت. در غير اين صورت، هيچگاه در زمينه واحد دو متن قابل تفكيك نخواهد بود. ثانيا، ما وقتى در دو سياق متفاوت متنى را مىفهميم، اينهمانى آن به هم نمىخورد. البته ممكن است فهم ما از آن در مواردى تغيير كند; ولى اينهمانى متن به هم نمىخورد; يعنى يقين داريم كه اين همان متنى است كه قبلامىخوانديم. اين جز در سايه تعين نسبى معنا امكانپذير نيست. متن هسته معنايى خاص دارد كه در هر دو سياق ثابت و لايتغير باقى مانده است.
بر طبق ديدگاه افعال گفتارى، معناى متن تعين نسبى دارد; به اين معنا كه:
1. قصد متن با قصد مؤلف (يا گوينده) منطبق است; يعنى براى پى بردن به قصد مؤلف، بايد زبان متن را تحليل و تبيين كرد و خود زبان متن تعين دارد.
2. در جايى كه متن، محتمل معانى مختلفى باشد، بايد به دنبال قصد مؤلف بود و فاصله قصد متن را از قصد مؤلف از ميان برد.
در باب فهم متن، نظريات بسيار متفاوتى در هرمنوتيك به چشم مىخورد كه طيف بسيار وسيعى را تشكيل مىدهند. در يك طرف اين طيف نظرياتى است كه معتقد است معناى متن را از هر جهت مىتوان فهميد.
در مقابل، در طرف ديگر اين طيف نظرياتى در كارند كه براى فهم متن مطلقا راهى قائل نيستند و هر فهمى را سوءفهم مىدانند.
در ميان اين دو طرف هم، نظرياتى در كارند كه تركيبى از اين دو را مىپذيرند. بهتر است اين بحث را با بيان بحث «تعميمپذيرى» (6) دنبال كنيم. مسئله فهم متن را مىتوان به اين مسئله تحويل و تقليل داد كه آيا تفكيك فهمهاى درست از فهمهاى نادرست امكانپذير استيا نه؟ يعنى آيا روشى كارآمد در كار است كه با آن ميان فهمهاى درست و نادرست فرق بگذاريم؟
مراد از مسئله تصميم پذيرى (فهمها) همين است. اگر قائل شويم كه روش كارآمدى براى تفكيك فهمهاى درست از نادرست وجود دارد، تصميمپذيرى فهمها را پذيرفتهايم و اگر قائل شويم كه چنين روشى در كار نيست و اساسا نمىتوان فهمهاى درست را از نادرست جدا كرد، نظريه تصميمناپذيرى فهمها را اتخاذ كردهايم.
نظرياتى كه به تصميمپذيرى فهمها از هر جهت قائلاند، در هرمنوتيك، واقعگرايى (رئاليسم) خام (7) نام گرفتهاند. در تاريخ هرمنوتيك تا زمان ديلتاى چنين نظرياتى غالب بودند; ولى قرن بيستم، شاهد ظهور نظرياتى بود كه به تصميمپذيرى قائل نبودند. اين نظريات فهمها را از زمينه و سياق و از عواملى، مانند خواننده، پيشداورىها و معارف اصلى او و غيره متاثر دانستهاند. اين نظريات، نظريات ساختىگرا (8) نام گرفتهاند.
ساختىگرايى، ديدگاهى پساكانتى است و براى ايضاح آن ناچاريم به نكتهاى از فلسفه كانت روى بياوريم. سخن مشهور كانت اين است كه ما همواره اشيا را در ضمن مقولات ذهنى در مىيابيم. به عبارت ديگر ما به اشيا آن گونه كه در جهان هستند، يعنى اشياء فىنفسه كه كانت آن را نومن مىنامد، دسترسى نداريم، بلكه ما همواره آنها را در ضمن مقولاتى در مىيابيم كه از ذهن ما خاستهاند.
اشيايى كه بر ما پديدار مىشوند، همواره در ضمن مقولات ذهن هستند. كانت اشيا را آنگونه كه بر ما پديدار مىشود، فنومن مىنامد.
تفكيك فنومن از نومن و اعتقاد به عدم امكان دسترسى معرفتى به نومن، پايه و اساس فلسفه كانت است. بنا به اين نظر، گرچه جهان خارج و اشيا مستقل از ما وجود دارند، ولى ما به حاق ذات آنها راهى نداريم.
ديدگاه كانت از لحاظ هستى شناختى، ديدگاهى رئاليستى است و از لحاظ معرفتشناختى به شكاكيت مىانجاميد. معمولا ميان اين دو زاويه نگرش به فلسفه كانت، خلط شده است. كانت از لحاظ هستى شناختى قائل است كه نومن غير از فنومن است. بنابراين به وجود نومن مستقل از ما قائل است. اشياى جهان، خارج و مستقل از ما وجود دارند. اين دقيقا رئاليسم هستىشناختى است.
اين رئاليسم در برابر شكاكيت هستىشناختى (و نيز ايده آليسم) قرار مىگيرد. شكاكيت هستىشناختى، به وجود اشيا و جهان خارجى اعتقاد ندارد.
رئاليسم كانتى گرچه شكاكيت هستى شناختى را رد مىكرد، ولى در دام شكاكيت معرفتشناختى گرفتار بود; چرا كه اعتقاد داشتبه اشياء خارجى و جهان خارج آنگونه كه هست، يعنى به نومن، نمىتوان معرفت داشت و باب شناخت آن تا ابد مسدود است .
ديدگاه كانتى در باب متن و معناى آن (اگر به اين زمينه توسعه مىيافت) به اين صورت در مىآمد كه متن مستقل از هر خوانندهاى معنايى دارد و هيچ كس به آن معنا آنگونه كه در واقع هست، راهى ندارد; بلكه آنرا همواره در ضمن مقولات ذهنى در مىآورد. اين مقولات، مقولاتى هستند كه صرفا به ساختمان ذهن بشر مربوط مىشوند. از اين رو، ديدگاه كانتى در باب متن و معناى آن ، رئاليست هستىشناختى و معرفتشناختى است; يعنى وجود معنايى مستقل از خواننده را مىپذيرد و فهم آن را آنگونه كه در واقع هست، نمىپذيرد و باب فهم آنرا تا ابد مسدود مىداند.
ديدگاه كانتى در برخى از گرايشهاى هرمنوتيكى به شكل فوق جلوه نكرد، بلكه به صورت ديگرى در آمد كه ديدگاه پساكانتى نام گرفت.
به نظر كانت عالم خارج و اشيا خارجى، مستقل از خارج در كارند و ذهن تاثيرى در آنها ندارد و اصلا در باب آنها بدون يارى مفاهيم و مقولات ذهنى نمىتوان سخن گفت. ذهن هيچ محتوايى به عالم خارج و اشيا آن نمىدهد. در مقام فهم متن هم، معناى متن ثابت و متعين بدون دخالت مقولات ذهن وجود دارد، ولى به آن معناى ثابت و فارغ از مقولات ذهن، خواننده دسترسى ندارد. ديدگاه پساكانتى كه در برخى از گرايشهاى هرمنوتيك قرن بيستم جلوه كرد و اصلاح عمده در ديدگاه كانتى به عمل آورد تا بتواند آنرا در باب متن و فهم معناى آن و به طور كلى در هرمنوتيك به كار بگيرد: يك، اصلاح در ناحيه معنا و اصلاح ديگر در ناحيه مقولاتى كه در فهم تاثير مىگذارد.
ديدگاه پساكانتى در هرمنوتيك كه ساختىگرايى نام گرفت، در ناحيه معنا اين ادعا را مطرح كرد كه معنايى متعين فارغ از فهم خواننده در كار نيست. ما معمولا وقتى «معنا» را به كار مىبريم و مىگوييم «معناى متن» چيزى ثابت ومتعين را در نظر مىآوريم كه خواننده به آن دست مىيابد; ولى معنايى ثابت و متعين در كار نيست، بلكه معنا با فهم خواننده و معلومات و معارف و مفاهيم و پيشدانستههاى او تعين مىيابد. معنا از اين نظر مستقل از خواننده وجود ندارد.
معنا كه چيزى متعين استبا خواننده متولد مىشود و مادامى كه خوانندهاى متن را نخواند، معنايى در كار نيست.
ديدگاه پساكانتى در ناحيه معنا به شكاكيت مىانجامد و وجود معنا را مستقل از خواننده نمىپذيرد. ديدگاه كانتى مفاهيم ومقولاتى را در فهم و معرفت دخالت مىداد كه از ساختمان ذهن بشر برخاستهاند; مقولاتى مانند زمان و مكان، عليت و غيره كه در اذهان همه انسانها وجود دارد و آنها در قالب اين مقولات، اشيا و جهان خارج را در مىيابند. اصلاحى را كه ديدگاه پساكانتى در اين ناحيه انجام داد، اين بود كه مقولات را از ساختمان ذهن به مقولات اجتماعى و عصرى تغيير داد; مقولاتى كه ما بر حسب آنها مىفهميم، برخاسته از ساختمان ذهن نيستند، بلكه معلومات و پيشدانستههاى عصرىاند; مقولاتى هستند كه در جامعه و در زمانه رواج دارند. از اين نظر، هر دو ديدگاه شكاكيت معرفتشناختىاند; يعنى هر دو مىگويند معناى متن را آنگونه كه هست نمىتوان فهميد. از اين گذشته، ديدگاه پساكانتى به نسبيت نيز مىانجامد. فهم هر كس - و فهم هر دورهاى - منوط و وابسته به معارف او (يا معارف آن دوره) است و با تغيير چارچوب زمينهها و معارف، فهم نيز تغيير مىيابد.
ديدگاه پساكانتى همانطورى كه در هرمنوتيك به تفصيل بحثشده استبا تصميم ناپذيرى ملازم است. اگر هر فهمى متاثر از پيش دانستهها و معلومات سابق و انتظارات خواننده است، بنابراين، روشى كارامد براى تفكيك فهمهاى درست از نادرست در كار نيست. معنا تعين ندارد و فهمها به معنا تعين مىدهند، لذا تصميم گرفتن ميان فهم درست از نادرست ممكن نيست، چرا كه هر فهمى تعينى ويژه به معنا مىدهد. فهم نادرست در صورتى مطرح مىشود و مىتوان آنرا از فهم درست جدا ساخت كه معناتعينى ويژه داشته باشد و اگر فهم به آن رسيده باشد درست و در غير اين صورت نادرست است.
ديدگاه افعال گفتارى چه تاثيرى در مسئله فهم و تصميم پذيرى دارد؟ مطالبى كه پيشتر مورد بحث قرار دادهايم و تاثير اين ديدگاه رادر برخى از آنها خاطر نشان كردهايم، مىتواند در يافتن راه حلى مناسب براى اين مسئله سودمند افتد. ما تعين نسبى معنا را راهى ميانه دانستيم كه از جزم انديشى و شكاكيت مىگريزد.
هرمنوتيك افعالى گفتارى ديدگاه رئاليستى را بر مىتابد; هم رئاليسم هستىشناختى و هم رئاليسم معرفتشناختى. تعين نسبى معنا موجب مىشود كه از لحاظ هستى فهم غير از معنا باشد. معنا فىنفسه امرى متعين است; خواه فهمها بدان ستيابند و خواه دست نيابند. از سوى ديگر، تعين نسبى معنا با تصميمپذيرى نسبى فهمها ملازم است. با تفكيك فهمها، على الاصول درست از نادرست امكانپذير است. اگر فهمها به آن معناى متعين برسند درست، و اگر نرسند نادرستاند.
متن هسته اصلى معنايى دارد. اين هسته در جايى است كه تحليل زبان متن و يا رجوع به قصد مؤلف پاسخ قطعى را در دست مىنهد. به عبارت ديگر، در مواردى كه با تحليل زبان و ساختار متن به معنايى متعين دست مىيابيم و يا در پارهاى از موارد كه ساختار و زبان متن پاسخگو نيست، رجوع به قصد مؤلف و پيشفرضهاى راجع به او، معنايى متعين را ظاهر مىسازد. در هر دو مورد در قلمرو هسته معنايى متن هستيم و در اين قلمرو تصميم پذيرى حاكم است. اما در حاشيه اين هسته معنايى، يعنى در مواردى كه تحليل زبان و ساختار متن و نيز رجوع به قصد مؤلف كارساز نيست، با عدم تعين، و در نتيجه با تصميمناپذيرى روبهرو هستيم.
ديدگاه افعال گفتارى دست كم دو پيامد، در بحث فهم و تصميم پذيرى دارد:
اولا، فهم متن اصولا تصميم پذير است.
ثانيا، فهم متن از نقطهاى خنثى و بدون پيش فهمها شروع نمىشود.
نكته نخست، حاكى از تعين نسبى معنااست; متن در محدوده هسته اصلى معنايىاش از تعين برخوردار است. بنابراين، اگر فهمى به اين هسته معنايى دستبيابد فهم درست، و اگر به آن دست نيابد، فهم نادرست است. اما در محدودهاى كه به هسته متن مربوط نمىشود، عدم تعين حاكم است. تصميم پذيرى علىالاصول فهمها به اين معنا است كه در فهمهايى كه به هسته معنايى متن مربوط مىشود، مىتوان فهمهاى درست را از نادرست تفكيك كرد. اما در محدوده عدم تعين معنا و بيرون از هسته معنايى متن، چنين تصميم پذيرى در كار نيست.
نكته دوم به رابطه پيشفهمها با فهم متن مربوط مىشود. در هرمنوتيك معاصر، نظريات ساختىگرا قائل به تاثير كلى پيش فهمها در فهم هستند و مىگويند هيچ فهمى بدون پيش فهمها امكانپذير نيست. نظريات ديگر در مقابل يا بالكل منكر تاثير پيش فهمها در فهم هستند و مىگويند از پيش فهمها بايد اجتناب كرد و يا به تاثير جزيى پيش فهمها، يعنى در مواردى خاص قائلند. اين نظريات، نظريات عينى گرا (9) يا رئاليست نام گرفتهاند.
در هرمنوتيك فلسفى گادامر، اين ادعا به چشم مىخوردكه فهم متن به معناى تحميل پيش فهمها نيست، بلكه گشودن در نفس به روى متن است. در اين عمل نفس، اطلاعات بيشترى به دست مىآورد و وسعتبيشترى پيدا مىكند. متن است كه نفس را مىسازد نه نفس متن را. (10) برخى ادعا كردهاند كه اين سخن كه در هر فهمى پيشفهمها حضور دارند، اصل كلى هرمنوتيك است. ولى در هرمنوتيك معاصر، گرايشهاى متفاوتى در كار است كه نسبتبه اين مسئله پاسخهاى متفاوتى مىدهند. اصل مذكور تنها اصل هرمنوتيك فلسفى، يعنى هرمنوتيك گادامر است.
هرمنوتيك افعال گفتارى كه خطوط اصلى آن را ترسيم كردهايم، راهى ميانه را پيش مىنهد. از اين نظر با هرمنوتيك فلسفى سر وفاق دارد كه فهم از نقطهاى خنثى و بدون پيش فهمها صورت نمىگيرد، ولى در باب سرشت اين پيشفهمها از هرمنوتيك گادامر فاصله مىگيرد و به هرمنوتيك ريكور نزديك مىشود. اين پيشفهمها، از معارف عصرى يا از سنت مفسر بر نمىخيزد، بلكه از سرشتخود وحى و سرشت افعال گفتارى ناشى مىشوند.
مفسر كار خود را با پيشفرضهايى شروع مىكند كه در مقام فهم او به پيش فهمها مبدل مىشوند. در قرائت متن اطلاعات جديدى به دست مىآورد، و به جهانى جديد پاى مىگذارد كه با دانستههاى قبلى او تفاوت دارد.
عمل قرائت متن صرفا تحميل پيشفهمهايى در متن نيست; بلكه ورود به جهانى جديد است كه با پيش فهمهاى مفسر تفاوت دارد .
Desvosevs Gilbert, An Introuction to Revleoation, PP.269.
2. Smantic Externalism.
3. Holist.
4) نگ به: متن از نگاه متن «از نگارنر.».
5. Alston William Illocutionary Acts And Sentence Meaning, PP.1545.
6. Decidabitity.
7. Naive Realism.
8. Constractivist Theoris.
9. Objectivist.
10. Ricoeur Paul, Hermeneutics And Human Sciences, PP.1424.